هرشب نوشته ام به خدا،باز هم کم است
ديوانه
اگــــر ديوانه ام خواهي بيا ديوانه ات هستم
اگر مسـتانه ام خــــواهي بيا مستانه ات هستم
آنگه که خیره شدم بر تو
واژه واژه های درونت را
خواندم
بدرود تا روز قيامت نميدانم چرا اينگونه بيزارم من از فردا و هم مي ترسم از روياي ماندن گوشه اي تنها
بدرود تا روز قيامت
نميدانم چرا اينگونه بيزارم من از فردا
و هم مي ترسم از روياي ماندن گوشه اي تنها
امشب که آسمان دو چشم تو تر شده ست
دنیا به پیش چشم دلم تنگ تر شده ست
نكردم بـس كه تدبير دل ديـوانـة خـود را
فكندم بر زبـانها عاقبت افسـانـة خـود را
نديدم گرمي بازار خويـش از كودكان ، ورنه
از اين ديوانه تر ميخواستم ديوانة خـود را
پروانه ای به شوق تو وا کرده بال ها
ای عشق ای جواب تمام سوال ها
ندا آمد خودت را بازگو کــــــــــــــن
زخود مشروحه اي را گفتــــــگو کن
ببين در اين منيّت ها که هـــــــستي ؟
ميان اين و آن خود از چه هـــــستي؟
تمام باورت را جستـــــــــــــــجو کن
"درگه مهر "
از نافۀ شعر تو مرا هستی وشورم دادند
با دف وهلهله از کوچۀ شعر تو عبورم دادند
صفحه قبل 1 صفحه بعد
ورود اعضا:
خبرنامه وب سایت:
برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید
آمار وب سایت:
بازدید امروز : 9 بازدید دیروز : 0 بازدید هفته : 61 بازدید ماه : 453 بازدید کل : 66943 تعداد مطالب : 56 تعداد نظرات : 118 تعداد آنلاین : 1
Alternative content